داستان خیانت:
صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره
سلام . کیه؟
سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
نمیشه!
چرا؟
چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
سکوت
بابایی ما که عمو حسن نداریم!
چرا داریم. الآن پیش مامانه.
ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
چشم بابا
چند دقیقه بعد
بابا جون گفتم.
خوب چی شد؟
هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟
لینک ثابت
بازدید : 458
امتیاز : |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|